عاجز گردیدنعاجِز گَردیدَن ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدنناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن تصویر عاجز گردیدن فرهنگ فارسی عمید
عاجز گردیدن ناتوان شدن ضعیف گشتن، فرو ماندن خسته شدن، علیل شدن بیمار گشتنناتوان شدن ضعیف گشتن، فرو ماندن خسته شدن، علیل شدن بیمار گشتن تصویر عاجز گردیدن فرهنگ لغت هوشیار